۴۵ مطلب با موضوع «عشق و عاشقی» ثبت شده است

توهم؟

تابحال ، از عسل ِ چشم کسی مَست شدی ؟!!
تا بحال ، عاشق ِ دیـوانـه ی سرمست شدی ؟

من همان عاشق ِ دیوانه ی سرمست ِ توأم!!!!
تـو بـه اندازه ی من پای کسی هـرز شدی ؟

وقتی از خلسه ی آغوش ِ تـو بر می گردم!!!!
تـو هم آشفته ی آن بوسه ی بی مرز شدی ؟

من که از دوری تـو تـار ِ دلم می لـرزد!
تو هم اندازه ی من این همه دلتنگ شدی ؟

هوس ِ خواستن ت ، مثل ِعسل شیرین است
تو بگو ، عاشق ِ این قلب ِ پُر از درد شدی ؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تو را میخواهم و...

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را


فروغ فرخزاد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بماند یا برود...

جفتت را ڪه پیدا ڪردی بگذار نفس بڪشد
به او نچسب!
بگذار خودش باشد!
به یادِ هم بیاورید ڪه
آنقدر اعتماد و اعتقاد بوده
ڪه ما را ڪنار هم نشانده!
همین ڪه در ڪنارش آرامی،
همین ڪه دلت همیشه برایش تنگ‌ست
حتی اگر ڪنارش هستی و همین ڪه برایت ارزشمندست، ڪافیست!
مثل ڪسی باش ڪه شنهای ڪنار ساحل را برای نگه داشتن در ڪف دستهایش، مشت نمی‌ڪند!
چون می‌داند شنها از لای انگشتانش سُر می‌خورند پایین
اگر خواستی ماندن شنها را ببینی،
دستت را مقابل افق باز بگذار و نگران باد هم نباش
ڪه اگر رفتنی باشد بگذار برود
و اگر ماندنیست ،
نه به زور ڪه به محبت نسیمِ خواستن تو ،
ڪه به وجود دوست داشتنی دوست داشتن های تو ،بماند

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

درد تو

خانه بر دوش تر از،،
ابر بهاران بودم ،
لنگر درد تو ،
چون کوه گران کرد مرا . .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عاشقم...

عاشق

عاشقم.....
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی،
تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی،
منِ دلداده به آهی،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی......
گُنه از کیست؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشمِ گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم....

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نگذار جانم

نگذار جـــــــانم

نگذار هرکس آمد و ماندنی نشد
تو را
دلت را
صداقتت را
با خودش یدک بکشد
که هر وقت از سر بی حوصلگی
از سر نبودن آرامش
آمد و سراغت را گرفت
حالت را پرسید
دلت را قلقلک داد
و باز رفت و گم شد
تو بمانی و دنیایی اشـــک
تو بمانی و چرا و اما و اگر
آنکه میرود باید میرفته
اصلا برای رفتن آمده بود
تو هم برو
تو هم خودت را از لحظه هایش که هیچ
از فکرش هم بگیر

تو باید تمامت بماند
برای او که
تمامش

تنها و تنها

برای توست

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱

رویم نشد

آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد
از هوای ِ عشق سرشارش کنم رویم نشد

در دلم گفتم من عاشق پیشه ی ِ چشم ِ توام
خواستم آهسته تکرارش کنم رویم نشد

پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم عمرش بلند
خاطرم بود " آفرین " بارش کنم رویم نشد

کاش دستی بر بلور ِ خوشتراش ِ مرمرش
ترسم از این بود آزارش کنم، رویم نشد

ابر زیر ِ سر، نسیم انداخته بر روی ِ خود
دست بردم خیس ِ رگبارش کنم رویم نشد

آفتاب آورده بودم پیش ِ مهتابش مگر
باخبر از صبح ِ دیدارش کنم رویم نشد

کبک ِ ناز ِ برفی اش لم داده زیر ِ برگ ِ گل
تور وا کردم گرفتارش کنم رویم نشد

گرچه میدانستم او هرگز نمیخواهد مرا
دل زدم دریا که اصرارش کنم رویم نشد

رفتم از پیشش ولی هرچه "خدا" را خواستم
لحظه ی ِ آخر "نگهدار"ش کنم رویم نشد

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱

قصه غمت

غم عشق

کلاغ قصه میرسد به خانه ای که نیستی
همیشه قصه ی مرا غمت خراب میکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱

پدر و پسر

پدر و پسری را نزد حاکم بردند که چوب زنند. نخست پدر را انداختند و صد چوب زدند، آه نکرد و دم نزد. بعد از آن پسر را انداختند و چون یک چوب زدند، پدر ناله و فریاد آغازکرد. حاکم گفت: تو را صد چوب زدند و دم نزدی ، به یک چوب که پسرت را زدند این ناله و فریاد چیست؟
گفت: آن چوب ها که بر تن من آمد تحمل می کردم اکنون بر جگرم می آید تحمل ندارم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱

بوی باران می داد

بوی باران می داد،
دستانت،
بارانی که هیچ گاه،
خیس نکرد پیراهنم را،
فقط ابرها را ،
" چلاند "
در چشمانم و گذشت !!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱