جفتت را ڪه پیدا ڪردی بگذار نفس بڪشد
به او نچسب!
بگذار خودش باشد!
به یادِ هم بیاورید ڪه
آنقدر اعتماد و اعتقاد بوده
ڪه ما را ڪنار هم نشانده!
همین ڪه در ڪنارش آرامی،
همین ڪه دلت همیشه برایش تنگست
حتی اگر ڪنارش هستی و همین ڪه برایت ارزشمندست، ڪافیست!
مثل ڪسی باش ڪه شنهای ڪنار ساحل را برای نگه داشتن در ڪف دستهایش، مشت نمیڪند!
چون میداند شنها از لای انگشتانش سُر میخورند پایین
اگر خواستی ماندن شنها را ببینی،
دستت را مقابل افق باز بگذار و نگران باد هم نباش
ڪه اگر رفتنی باشد بگذار برود
و اگر ماندنیست ،
نه به زور ڪه به محبت نسیمِ خواستن تو ،
ڪه به وجود دوست داشتنی دوست داشتن های تو ،بماند
یکدیگر را دوست بدارید،اما از عشق زنجیر مسازید
بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحل های جانتان درتموج و اهتزاز باشد.
...به شادمانی با هم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشید.
همچون سیم های عود که هر یک در مقام خود تنها است، اما همه با هم به یک آهنگ مترنمند.
دلهایتان را به یکدیگر بسپارید اما به اسارت یکدیگر ندهید.
زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دلهای شما را در خود نگاه دارد.
در کنار هم باستید اما نه بسیار نزدیک
از آنکه ستون های معبد به جدایی بار بهتر کشند،
و بلوط و سرو در سایه هم به کمال و رویش نرسند.