منم آن در به در کوچه ی عشقی که هنوز
وسط خاطره ی کوچه ی دل محبوسم
عاشق دلکده ی کوی تو هستم و هنوز
پشت اندیشه ی چشمان دلت محسوسم
شوق دیدار تو دارد دل بی خانه ی من
از سر ذوق به هر گل که رسم ‌می بوسم
از همان لحظه که دیوار دلم ریخت فرو
منم و بانگ مسیحایی این نا قوسم
من و تو ، خلوت کوچه و غروب پاییز
و همان حسرت یک ‌بوسه که من مایوسم
گل گلخانه ی من ، لب بگشا حرف بزن
رحم کن ، دارم از این بی خبری می پوسم