۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

گناه نیست...

آغوش من به نام تو باشد...گناه نیست
در اختیار تام تو باشد ...گناه نیست
نزدیک تر بیا ،نفسم را احاطه کن...
لب روی لب ، به کام تو باشد..گناه نیست
از عطر ناب پیرهنت مست کن مرا
مستی چو من ،که رام تو باشد ..گناه نیست
وقتی مرا به اسم صدا میکنی تو. وااااای
احساس در کلام تو باشد....گناه نیست
همراه خوب! مشترک مورد نظر
در گوشی ام ،پیام تو باشد.گناه نیست
امشب برای خال لبت ،فکر چاره باش
پرواز سمت دام تو باشد....گناه نیست

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تو را میخواهم و...

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را


فروغ فرخزاد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رویم نشد

آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد
از هوای ِ عشق سرشارش کنم رویم نشد

در دلم گفتم من عاشق پیشه ی ِ چشم ِ توام
خواستم آهسته تکرارش کنم رویم نشد

پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم عمرش بلند
خاطرم بود " آفرین " بارش کنم رویم نشد

کاش دستی بر بلور ِ خوشتراش ِ مرمرش
ترسم از این بود آزارش کنم، رویم نشد

ابر زیر ِ سر، نسیم انداخته بر روی ِ خود
دست بردم خیس ِ رگبارش کنم رویم نشد

آفتاب آورده بودم پیش ِ مهتابش مگر
باخبر از صبح ِ دیدارش کنم رویم نشد

کبک ِ ناز ِ برفی اش لم داده زیر ِ برگ ِ گل
تور وا کردم گرفتارش کنم رویم نشد

گرچه میدانستم او هرگز نمیخواهد مرا
دل زدم دریا که اصرارش کنم رویم نشد

رفتم از پیشش ولی هرچه "خدا" را خواستم
لحظه ی ِ آخر "نگهدار"ش کنم رویم نشد

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱

قصه غمت

غم عشق

کلاغ قصه میرسد به خانه ای که نیستی
همیشه قصه ی مرا غمت خراب میکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱

شعر و شاعری را بی خیال

شعر و شاعری را بی خیال این بار که به دنیا آمدم ...
گره ی روسری ات می شوم من هی ...
و به هر بهانه ای خودم را وا می کنم از سرت و تو محکمتر از قبل ...
گره ام میزنی پیش خودت.
"حمید جدیدی"

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱

بهانه بود

مــجنــون و آب و کــوزه و لیـــلا بـــهـانــه بــــود..
زنـــدان و چـــاه و یـــوســف و زلیـــخـا بهــــانه بــود...

میــخواســت عشــــ💜ــق در جـــهـان غـوغــا بپــا کنـــد..
قـــصه-ســیـب و آدم و حــــوا بهـــانه بـــود..

ابلــیس رانـــده شـــد چـــو عــشقـــی در دلــش نبــــود..
آتــش و خـــاک و ســـجــده هـــــم آنــجـا بــهانــــه بــود..

شــور کـــلام مــولــوی از شـــوق یـــاد-اوســـت..
دیــدار شــمـس و عـشــــ💜ـــق مــولانـا بـــهـانه بــود..

تنــــها به یــاد او غــــــزل میــگـفت خــواجــه هـــم..
شـــاخ نبـــات و ســاقـی  رعـــنا بــهانــه بــود..

تفـــسیر تـــازه ای ازو در یــوش زاده شـــد..
شـعـــر نــو و افـــسانه-نــیما بــهانـه بــود..

سهــراب در شــــب-بیــابـــان نـــام او شـنیــد..
تــصویـــر-رود-و-یـــک-زن-زیبــا-بــهانــه-بـــود ....

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

با عشق زندگی کن

عشق

با عشق زندگی کن
چرا که با عشق جای خیلی چیزها در زندگی پر میشود
اما اگر نباشد
دیگر مهم نیست که چه چیزهایی داشته باشی
هرچه هم داشته باشی
بازهم چیزی کم داری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بی تو

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاس...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰