۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیبایی» ثبت شده است

دلتنگ که می شوم

دلتنگ که می شوم

دلتنگت که می شوم
تکه ای از من
شعر می شود
به روی دفترم.

خاطرات مچاله شده ی دیروزهایمان
دست وپا می زنند
و قلمم بی اراده از تو می نویسد.

دلتنگت که می شوم
حس پرواز در وجودم
بال بال می زند
و فقط تو را می خواهم.

دلتنگت که می شوم
چشمانم به وسعت ابر بهار
می گریند.

دلتنگت که می شوم.....

و من همیشه دلتنگ توأم


سارا قبادی

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

جالب نیست؟ :)

عکس وبلاگ رو می بینید؟

خیلی اتفاقی صاحب اصلی این عکس رو توی اینستاگرام دیدم :))

 

تاحالا برای شما این سوال نبوده یا براتون جالب نبوده که صاحب اصلی این عکسهای پروفایلهای وبلاگی رو ببینید؟ اونهایی که یه جورایی به نظر غیرواقعی و فانتزی یا نقاشی هستن؟! :)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

سلامتی ما زشتا

سلامتی ما زشتا ....
که اگه نبودیم شما خوشگلا به چشم نمیومدین .. 😢😢

 

 

 

زشتا کپی اجباری....!!!!
نخند بابا کپی کن , فکر میکنی خیلی خوشگلی !!
قیافشو....😑

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نگاه کن

نگاه کن

نگاه کن
شراره ای مرا به کام میکشد!
مرا ب اوج میبرد

مرا به دام میکشد

نگاه گن
تمام آسمان من
پر از شهاب میشود
تمام هستیم , خراب میشود 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰

گناه بوسه

از بوسه اگر گناه را برداری

از عشق که اشتباه را برداری

از خاطره ی برکه به شبهای بهار

زیبایی نور ماه را برداری

سوسو زدن ستاره ی بازیگوش

پیش از نفس پگاه را برداری

یا از لج من یک شبه دیوانه شوی

از سطل پر آب، چاه را برداری

اینها همه بهتر است، از اینکه دمی

از صورت من نگاه را برداری

رفته به سرم کلاه و عاشق شده ام

می میرم اگر کلاه را برداری

هرگز نروم از سر راه تو کنار

ممنونم اگر توراه رابرداری

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تمامش

تمام آن چیزی که درباره‌ی تو در سرم هست

ده‌ها کتاب می‌شود

اما تمام چیزی که در دلم هست

فقط دو کلمه است

“دوستت دارم”

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

خوشبختی چیست؟

خوشبختی گاهی آنقدر دم دستمان است که نمی بینیمش، 
حسش نمی کنیم. 
چایی که مادر برایمان می ریخت و می خوردیم، خوشبختی بود. دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن، خوشبختی بود.

خنده های کودکیهامان، شیطنت ها خوشبختی بود. 
اما ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم، چای را به غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است، 
سرد یا داغ است، زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم.

گفتند ساکت، مردم خوابیده اند و ما، غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم. 
خوشبختی را ندیدیم یا نخواستیم ببینیم شاید. اما حالا رفیق جانم هر‌کجا که هستی، 
هر چند ساله که هستی، با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی که همه مان داریم
فردا را قدر بدان، خوشبختی های کوچکت را بشناس و بفهم و باور کن. روز عشق را بهانه کن، 
برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش، برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمی لرزد، هنوز هست.
بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست. 
خوشبختی ها ماندگار نیستند، اما می شود تا هستند زندگیشان کرد، نفسشان کشید.
یادمان باشد، 
بزرگترین خوشبختی عشق است.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

تو را میخواهم و...

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را


فروغ فرخزاد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بماند یا برود...

جفتت را ڪه پیدا ڪردی بگذار نفس بڪشد
به او نچسب!
بگذار خودش باشد!
به یادِ هم بیاورید ڪه
آنقدر اعتماد و اعتقاد بوده
ڪه ما را ڪنار هم نشانده!
همین ڪه در ڪنارش آرامی،
همین ڪه دلت همیشه برایش تنگ‌ست
حتی اگر ڪنارش هستی و همین ڪه برایت ارزشمندست، ڪافیست!
مثل ڪسی باش ڪه شنهای ڪنار ساحل را برای نگه داشتن در ڪف دستهایش، مشت نمی‌ڪند!
چون می‌داند شنها از لای انگشتانش سُر می‌خورند پایین
اگر خواستی ماندن شنها را ببینی،
دستت را مقابل افق باز بگذار و نگران باد هم نباش
ڪه اگر رفتنی باشد بگذار برود
و اگر ماندنیست ،
نه به زور ڪه به محبت نسیمِ خواستن تو ،
ڪه به وجود دوست داشتنی دوست داشتن های تو ،بماند

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

رویم نشد

آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد
از هوای ِ عشق سرشارش کنم رویم نشد

در دلم گفتم من عاشق پیشه ی ِ چشم ِ توام
خواستم آهسته تکرارش کنم رویم نشد

پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم عمرش بلند
خاطرم بود " آفرین " بارش کنم رویم نشد

کاش دستی بر بلور ِ خوشتراش ِ مرمرش
ترسم از این بود آزارش کنم، رویم نشد

ابر زیر ِ سر، نسیم انداخته بر روی ِ خود
دست بردم خیس ِ رگبارش کنم رویم نشد

آفتاب آورده بودم پیش ِ مهتابش مگر
باخبر از صبح ِ دیدارش کنم رویم نشد

کبک ِ ناز ِ برفی اش لم داده زیر ِ برگ ِ گل
تور وا کردم گرفتارش کنم رویم نشد

گرچه میدانستم او هرگز نمیخواهد مرا
دل زدم دریا که اصرارش کنم رویم نشد

رفتم از پیشش ولی هرچه "خدا" را خواستم
لحظه ی ِ آخر "نگهدار"ش کنم رویم نشد

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱