۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشق» ثبت شده است

فکرش را نکن

عاشقی درد است و تحقیر است فکرش را نکن
دست وپاگیرست و زنجیر است فکرش را نکن
هم جدایی هم وصالش قصه و افسانه است
دم به دم با ناله درگیر است فکرش را نکن

قلب عاشق دائمادرمعرض نیش است وبس
عاقبت هم زخم شمشیرست فکرش را نکن

اولش آسان خودش را میزند جا ، نانجیب
آخرش عاشق زمین گیرست فکرش رانکن
عمر عاشق میشود،صرف خیالات عبس
درجوانی چهره اش پیرست فکرش را نکن

گه غمین است و گهی شاد و گهی بی اعتنا
هرکه شد - از زندگی سیر است،فکرش را نکن

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

پدر و پسر

پدر و پسری را نزد حاکم بردند که چوب زنند. نخست پدر را انداختند و صد چوب زدند، آه نکرد و دم نزد. بعد از آن پسر را انداختند و چون یک چوب زدند، پدر ناله و فریاد آغازکرد. حاکم گفت: تو را صد چوب زدند و دم نزدی ، به یک چوب که پسرت را زدند این ناله و فریاد چیست؟
گفت: آن چوب ها که بر تن من آمد تحمل می کردم اکنون بر جگرم می آید تحمل ندارم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱

نامهربانند

دلت که گرفت...
حرفت را که نفهمیدند...
دنیایت که سرد شد...
احساس مردگی که کردی...
آرام شدنت را از کسی
جز خودت
تمنا نکن!
که بس نامهربانند مردمان این حوالی...

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱

بهانه بود

مــجنــون و آب و کــوزه و لیـــلا بـــهـانــه بــــود..
زنـــدان و چـــاه و یـــوســف و زلیـــخـا بهــــانه بــود...

میــخواســت عشــــ💜ــق در جـــهـان غـوغــا بپــا کنـــد..
قـــصه-ســیـب و آدم و حــــوا بهـــانه بـــود..

ابلــیس رانـــده شـــد چـــو عــشقـــی در دلــش نبــــود..
آتــش و خـــاک و ســـجــده هـــــم آنــجـا بــهانــــه بــود..

شــور کـــلام مــولــوی از شـــوق یـــاد-اوســـت..
دیــدار شــمـس و عـشــــ💜ـــق مــولانـا بـــهـانه بــود..

تنــــها به یــاد او غــــــزل میــگـفت خــواجــه هـــم..
شـــاخ نبـــات و ســاقـی  رعـــنا بــهانــه بــود..

تفـــسیر تـــازه ای ازو در یــوش زاده شـــد..
شـعـــر نــو و افـــسانه-نــیما بــهانـه بــود..

سهــراب در شــــب-بیــابـــان نـــام او شـنیــد..
تــصویـــر-رود-و-یـــک-زن-زیبــا-بــهانــه-بـــود ....

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰