۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاعر» ثبت شده است

تو را به خانه می برم

دوباره می نویسمت . . . کنارِ بیت آخرم
و چکه چکه می چکم . . . به سطر های دفترم

تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم

شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک . . . میانِ کوچه پرپرم

گلایه از قفس کمی . . . کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریده ام . . . برای این کبوترم

شبی بخواب دیدمت . . . میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان . . . قدم زنان . . . تو را به خانه می برم

غزل بخواب می رود . . . به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد . . . کنارِ بیت آخرم

۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰

متهم

متهم!

تظاهر می‌کنم که ترسیده‌ام
تظاهر می‌کنم به بُن‌بَست رسیده‌ام
تظاهر می‌کنم که پیر، که خسته، که بی‌حواس!
پَرت می‌روم که عده‌ای خیال کنند
امید ماندنم در سر نیست
یا لااقل ... علاقه به رفتنم را حرفی، چیزی، چراغی ...!

دستم به قلم نمی‌رود
کلماتم کناره گرفته‌اند
و سکوت ... سایه‌اش سنگین است،
و خلوتی که گاه یادم می‌رود خانه‌ی خودِ من است.
از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم
از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار.
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ دانایی‌ست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست
چقدر ...

نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خسته‌ی خراب
از خوابِ زندگی می‌لرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحت‌ام، راضی‌ام، رها ...
راهی نیست.
مجبورم!
باید به اعتمادِ آسوده‌ی سایه به آفتاب برگردم.

#سیدعلی_صالحی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تقصیر دلم بود

تقصیر دلم بود که چشمان تو را خواست
این سر به هوا مثل خودم عاشق دریاست

درگیر نگاهت شد و تا بام تو پر زد
بیچاره ندانست که این اول بلواست

شاعر شد از آن روز که چشمان تو را دید
این ولوله در شعر من از چشم تو برپاست

چشمان تو آمیزه ای از شور و ترانه است
آنجا که غزل نیز فراگیر و مهیاست

ناز تو نیاز دل دیوانه ی من شد
من شاعر چشم تو که بی وقفه تماشاست

آنقدر مرا در نفست جای بده که
این از نفس افتاده بگوید که مسیحاست

جرم تو که نیست این همه من عاشقت هستم
تقصیر دلم بود که چشمان تو را خواست

رضا قریشی نژاد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰