کاش

کاش آدم ها می دانستند که در هر دیدار

یک تکه از یکدیگر را با خود می برند…

عده ای فقط غم هایشان را به ما می دهند!

و چقدر اندک هستند

آدم های سخاوتمندی که وقتی به خانه بر می گردی،

می بینی تکه های شادی هایشان را

در مشت های تو جا گذاشته اند.....
💔💔

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

حضور

آدم هایی هستند در زندگیتان؛ نمی گویم خوبند یا بد ...

چگالى وجودشان بالاست ...

افکار

حرف زدن

رفتار

محبت داشتنشان

و هر جزئى از وجودشان امضادار است

یادت نمی رود هستن هایشان را.

بس که حضورشان پررنگ است.

رد پا حک می کنند اینها روى دل و جانت.

بس که بلدند باشند ...

این آدم ها را باید قدر بدانى ...

وگرنه دنیا پر است

از آن دیگرهاى بى امضایى که شیب منحنى حضورشان
همیشه ثابت است ...

بعضى آدم ها ترجمه شده اند

بعضى از آدم ها فتوکپى آدم هاى دیگرند

بعضى از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند

بعضى از آدم ها فقط جدول و سرگرمى دارند

بعضى از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنى آنها را بفهمیم

و بعضى از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشت

از روى بعضى آدم ها باید مشق نوشت و از روى بعضى

جریمه ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تو را میخواهم و...

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را


فروغ فرخزاد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بماند یا برود...

جفتت را ڪه پیدا ڪردی بگذار نفس بڪشد
به او نچسب!
بگذار خودش باشد!
به یادِ هم بیاورید ڪه
آنقدر اعتماد و اعتقاد بوده
ڪه ما را ڪنار هم نشانده!
همین ڪه در ڪنارش آرامی،
همین ڪه دلت همیشه برایش تنگ‌ست
حتی اگر ڪنارش هستی و همین ڪه برایت ارزشمندست، ڪافیست!
مثل ڪسی باش ڪه شنهای ڪنار ساحل را برای نگه داشتن در ڪف دستهایش، مشت نمی‌ڪند!
چون می‌داند شنها از لای انگشتانش سُر می‌خورند پایین
اگر خواستی ماندن شنها را ببینی،
دستت را مقابل افق باز بگذار و نگران باد هم نباش
ڪه اگر رفتنی باشد بگذار برود
و اگر ماندنیست ،
نه به زور ڪه به محبت نسیمِ خواستن تو ،
ڪه به وجود دوست داشتنی دوست داشتن های تو ،بماند

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

درد تو

خانه بر دوش تر از،،
ابر بهاران بودم ،
لنگر درد تو ،
چون کوه گران کرد مرا . .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عاشقم...

عاشق

عاشقم.....
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی،
تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی،
منِ دلداده به آهی،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی......
گُنه از کیست؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشمِ گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم....

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دلتان دریایی

میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازین
فقط برای چند ثانیه اونو متلاطم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
سعی کنیم مثل دریا باشیم...
فراموش کنیم سنگهایی که به دلمون زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه توی دلمون
حس می کنیم....
دلتان دریایی....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱

نگذار جانم

نگذار جـــــــانم

نگذار هرکس آمد و ماندنی نشد
تو را
دلت را
صداقتت را
با خودش یدک بکشد
که هر وقت از سر بی حوصلگی
از سر نبودن آرامش
آمد و سراغت را گرفت
حالت را پرسید
دلت را قلقلک داد
و باز رفت و گم شد
تو بمانی و دنیایی اشـــک
تو بمانی و چرا و اما و اگر
آنکه میرود باید میرفته
اصلا برای رفتن آمده بود
تو هم برو
تو هم خودت را از لحظه هایش که هیچ
از فکرش هم بگیر

تو باید تمامت بماند
برای او که
تمامش

تنها و تنها

برای توست

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱

تولد انسان

تولد انسان

تولد انسان روشن شدن کبریتی است ...
و مرگش خاموشیه آن !!!
بنگر در این فاصله چه کردی؟؟
گرما بخشیدی !!
یا سوزاندی؟؟

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱

رویم نشد

آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد
از هوای ِ عشق سرشارش کنم رویم نشد

در دلم گفتم من عاشق پیشه ی ِ چشم ِ توام
خواستم آهسته تکرارش کنم رویم نشد

پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم عمرش بلند
خاطرم بود " آفرین " بارش کنم رویم نشد

کاش دستی بر بلور ِ خوشتراش ِ مرمرش
ترسم از این بود آزارش کنم، رویم نشد

ابر زیر ِ سر، نسیم انداخته بر روی ِ خود
دست بردم خیس ِ رگبارش کنم رویم نشد

آفتاب آورده بودم پیش ِ مهتابش مگر
باخبر از صبح ِ دیدارش کنم رویم نشد

کبک ِ ناز ِ برفی اش لم داده زیر ِ برگ ِ گل
تور وا کردم گرفتارش کنم رویم نشد

گرچه میدانستم او هرگز نمیخواهد مرا
دل زدم دریا که اصرارش کنم رویم نشد

رفتم از پیشش ولی هرچه "خدا" را خواستم
لحظه ی ِ آخر "نگهدار"ش کنم رویم نشد

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱